سقط شدن


مترادف سقط شدن: مردن، درگذشتن، به درک واصل شدن، نفله شدن، تلف شدن، از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن

لغت نامه دهخدا

سقط شدن. [ س َ ق َ ش ُ دَ ]( مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. ( کلیله و دمنه ).
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گهربار.
نظامی.
اسب این خواجه سقط خواهد شدن
روز فردا سیر خود کم کن حزن.
مولوی.
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی.
و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. ( انیس الطالبین ص 118 ).
رجوع به سقط شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - از فایده افتادن بیکاره شدن . ۲ - مردن درگذشتن .
مردن چهار پایان .

فرهنگ معین

( ~ . شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - بی فایده شدن . ۲ - مردن .

پیشنهاد کاربران

از بار رفتن ؛ بچه از مادر افتادن. سقط شدن بچه. بچه از بارش رفتن ؛ سقط کردن جنین را. بچه افکندن.

بپرس