- مرغ سقا ؛ سریچه. ( فرهنگ اسدی ) : و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. ( تاریخ طبرستان ).
|| آبکش. آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است. آب فروش :
سقائی است این لنبک آبکش
بخوبی گفتار و کردار خوش.
فردوسی.
بدان سقّا که خود خشک است کامش گهی بگری و گه بفسوس وبرخند.
ناصرخسرو.
بر لب بحر کفش خورشیدوارقربه زرین و سقا دیده ام.
خاقانی.
چو سقّا آب چشمه بیش ریزدز چشمه کآب خیزد بیش خیزد.
نظامی.
تا بیابی بهر لشکر آب رادر سفر سقّا شوی اصحاب را.
مولوی.
گداطبع اگر در تموز آب حیوان به دستت دهد جور سقّا نیرزد.
سعدی.