لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
سرگین افکندن مرغ
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] سقف.
۳. [قدیمی] سقف خانه.
۴. [قدیمی] گنبد.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
( سَق ) خِر؛ گلو
زَق
مترادف ها
کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق
پیشنهاد کاربران
به سق کشیدن=به دندان گرفتن
او نان به سق کشید.
او نان به سق کشید.
در پارسی " ازگ " برپایه نسک فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی نوشته محمد علی امام شوشتری - تهران - تیر 1347 که به زبان تازی راه یافته و سق شده است.