اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج
من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن.
منوچهری.
یکی دریای ژرف است این که هرگزنرسته ست از هلاکش یک سفینه.
ناصرخسرو.
و بفرمود تا درخت بکشت و بعد چهل سال که برسید سفینه بساخت. ( مجمل التواریخ ).بس بس گلاب جور که دریا فشانده ای
غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است.
خاقانی.
کوه را چون سفینه بشکافدموج دریای اخضر تیغش.
خاقانی.
چون سفینه صبح از غرقاب ظلمت بر ساحل افق افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).طوفان عشق چون ز پس و پیش دررسد
جز در درون سینه نیابی سفینه ای.
عطار.
کسان سفینه بدریا برند و سود آرندنه چون سفینه سعدی نه چون تو دریایی.
سعدی.
|| بیاضی راگویند که قطعش طولانی باشد و انفتاح آن جهت طول بود در حق طول و شبیه بود بکشتی از عالم تسمیةالشی باسم شبه به. ( آنندراج ). بیاض اشعار. ( غیاث ). دفتر شعر : از قلم سوزنی بمدحت صاحب
پنجه دیوان بیش باد و سفینه.
سوزنی.
دریغ آیدم کاین نگارین نوردبود در سفینه گرفتار گرد.
نظامی.
سفینه حکمیات و نظم و نثر لطیف که بارگاه ملوک و صدور را شاید.
سعدی.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه غزل است.
حافظ.
من و سفینه حافظ که جز در این دریابضاعت سخن درفشان نمی بینم.
حافظ.
|| ( اِخ ) نام صورت هفتم از صور چهارده گانه فلکی جنوبی است و سهیل در خله سفینه است. ( مفاتیح العلوم ). یکی از صور جنوبی فلک که بصورت کشتی یا بادبان و دوخله توهم شده و شامل شصت و چهار کوکب است یکی از قدر اول که نامش سهیل است و ستاره مرکب نیز از این صورت است و صورت را به فارسی کشتی یا کشتی فلک گویند. ( یادداشت مؤلف ) : عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لشکر.
ناصرخسرو.