سفید دار

لغت نامه دهخدا

سفیددار. [ س َ /س ِ ] ( اِ مرکب ) سپیدار. سفیدار: درخت سفیددار هرچندبرگ و ساق و شاخ آن بهم ماننده است لیکن انواع بسیار دارد. ( فلاحت نامه ). رجوع به سپیدار و سفیدار شود.

سفیددار. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید . درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است . بلندی آن بالغ بر ۲٠ متر میشود و محیط دایره اش تا ۳ متر میرسد . پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق .
ده از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد دارای ۱۴۶ تن سکنه . آب از قنات محصول غلات شغل زراعت .

پیشنهاد کاربران

بپرس