سفعه

لغت نامه دهخدا

( سفعة ) سفعة. [ س َ ع َ ] ( ع اِ ) چشم و چشم زخم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اثر دیو و پری و از این معنی است : به سفعة من الشیطان. || برگردیدگی گونه. ( از اقرب الموارد ).

سفعة. [ س ُ ع َ ] ( ع اِ ) یکدانه حنظل. || آنچه در آثاردار از سرگین یا خاکستر یا خاکروبه تو بر تو نشسته مخالف رنگ زمین نماید. || سیاهی که بسرخی زند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || سیاهی سر رخ زن ( ؟ ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران