سفط

لغت نامه دهخدا

سفط. [ س َ ف َ ] ( ع اِ ) جامه دان که بر شکل جوال یا مانند کدوی خشک میان تهی باشد. ج ، اسفاط. ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ). سبد جامه. ( دهار ) : پس هرمز دست خویش ببرید و بسفطی اندرنهاد و سوی شاپور فرستاد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). اندر آن خواسته یکی سفط پرگوهر آن را بمهر کرد همچنان بر دست موی عمر فرستاد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
فرمان داد تا سفطی خرد بیرون آوردند. ( تاریخ سیستان ). فرمود تا آن ملطفها را در صندوقی در چند سفط نهاده بودند. ( تاریخ بیهقی ). گوهرفروشان بازگشتند و سفطها را قفل و مهر کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428 ). و سفطی با او بود از نور. ( تفسیر ابوالفتوح ). سفط جواهر گشاده بگذاشت. ( کلیله و دمنه ).روزی شیخ ما را سفطی عود آورده بودند. ( اسرارالتوحید ص 100 ).
دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک
که این و آن سفط جبه بود و دستارم.
سوزنی.
|| قماش خانه. ( مهذب الاسماء ). || پوستکی که بر پوست ماهی است. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پیوستگی که بر پوست ماهی است. ( آنندراج ).

سفط. [ س َ ] ( ع مص ) جوانمرد و پاکیزه نفس گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جامه دان که ازبرگ یاشاخه درخت بافته شود، سبد
( اسم ) سبد زنبیل جمع : اسفاط .
جوانمرد و پاکیزه نفس گردیدن ٠

فرهنگ معین

(سَ فَ ) [ معر. ] (اِ. ) سبد، زنبیل .

فرهنگ عمید

۱. جامه دان که از برگ یا شاخۀ درخت بافته باشند.
۲. سبد، زنبیل.
۳. صندوقچه، جعبه.

پیشنهاد کاربران

صندوق
کیسه
. . . در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت
کلیله و دمنه

بپرس