سفساف

لغت نامه دهخدا

سفساف. [ س َ ] ( ع ص ، اِ ) بلایه و هیچکاره از هر چیزی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) : سلطان جلال الدین این معنی فرمود که یلدرجی را از حضیض ضیعت به اوج رفعت و از پایه سفساف بدرجه ذروه استراحت رسانیدم. ( جهانگشای جوینی ). || کار حقیر. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ): ان اﷲ یحب معالی الامور و یبغض سفسافها. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || غبار آرد که وقت بیختن بلند شود از غربال. || موی روی. || خاک نرم تنک. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (اِ. ص . ) ۱ - نابکار، هیچکاره . ۲ - سخن بیهوده و بی معنی .

فرهنگ عمید

۱. پست از هرچیز.
۲. (اسم ) سخن بیهوده و بی معنی.
۳. (اسم ) کار پست، امر حقیر.
۴. (اسم ) غباری که هنگام بیختن آرد از آن بلند شود.
۵. (اسم ) خاک نرم.

پیشنهاد کاربران

سَفساف واژه عربی یعنی حضیض ذلت در برابر اوج رفعت

بپرس