سف

لغت نامه دهخدا

سف. [ س ِف ف / س ُف ف ] ( ع اِ ) مار پیسه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). ماری است.( مهذب الاسماء ). || مار پران. ( منتهی الارب ). گویند ماری است که در هوا پرد. ( اقرب الموارد ).

سف. [ س َف ف ] ( ع اِ ) شکوفه خرمابن تر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ( مص ) سفوف خوردن یا سفوف ساختن. || بافتن بوریا از برگ خرما. || خوردن شتر گیاه خشک را. || بسیار خوردن آب را و سیرآب نشدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) سرگشته مدهوش . یا سیب و تیب . سر گشته و متحیر .
مار پیسه . ماریست . یا مار پران . گویند ماری است که در هوا پرد .

گویش مازنی

/saf/ درختی است که در ارتفاعات روید و از برگ آن برای غذای دام استفاده شود & سیب

پیشنهاد کاربران

بپرس