در زحیری ز سغبه ای گفتن
گفت بگذار و در زحیر مباش.
سنایی.
دل سغبه عشق تست با تن مستیزو اینک دل و تن تراست با من مستیز.
خاقانی ( دیوان ص 721 ).
بناگوش چوسیمت را جهانی سغبه شد لیکن از آن لذت کسی یابد که با سیم تو زر دارد.
ابن الرشید غزنوی.
و همگنان را سغبه و شیفته هوای خود گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). دیو و پری سغبه اخلاق مشک آمیز او شده. ( راحة الصدور راوندی ).گشاده گویم هشیار را نیم سغبه
اگر نباشی سرمست کمتر از مخمور.
رضی الدین نیشابوری.
سغبه صورت شد آن خواجه سلیم کی به ده می شد بگفتار سقیم.
مولوی ( مثنوی دفتر 3 ص 34 ).
|| مسخره. ( رشیدی ) : محل این سخن سرفراز بشناسند
کسان که سغبه مسعودسعد سلمانند.
مسعودسعد.
مرد را عقل رایزن باشدسغبه ٔفالگوی زن باشد.
سنایی.
تو سغبه مردمان دونی چو فلک با مردم آزاد نسازی هرگز.
عبدالواسع جبلی.
|| و در عربی گرسنه و تشنه را گویند لیکن به معنی تشنه چندان مستعمل نیست.