سطوت

/satvat/

مترادف سطوت: ابهت، جذبه، رعب، شوکت، حشمت، عظمت، مهابت، وقار، هیبت، حمله، تاخت وتاز، هجوم، یورش، سلطه، غلبه، قهر، حمله کردن، هجوم بردن، غلبه یافتن، به قهرگرفتن

لغت نامه دهخدا

سطوت. [ س َطْ وَ ] ( ع مص ) حمله بردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). سطوة :
خجسته روزاکاندر نبرد سطوت تو
به آب تیغ بیفروخت آذر و خرداد.
مسعودسعد.
|| حشمت. مهابت : نیک بترسد از سطوت محمودی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 686 ).
آتشین سطوتی و دیده کفر
بر دخان تو و شرار تو باد.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 298 ).
چونان همی درآید در کار و بار حرب
کافزون کند ز سطوت خودکار و بار تیغ.
مسعودسعد ( دیوان ص 298 ).
درویش... التفات نکرد سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است برنجید. ( گلستان ). || سخت گرفتن. ( آنندراج ) ( غیاث ) : اما در وی شرارتی و زعارتی و سطوتی... بافراط بود. ( تاریخ بیهقی ). || قهر. ( غیاث ) ( آنندراج ). غلبه کردن. خشمناک شدن : وقتی که مردم در خشم شود و سطوتی در او پیدا آید. ( تاریخ بیهقی )... و آن خشم و سطوت سکون یافتی. ( تاریخ بیهقی ). از خشونت سطوت و مرارت کأس بأس او. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
بس شهان آن طرف را کشته بود
یا بحیلت یا بسطوت آن عنود.
مولوی.

سطوة. [ س َطْ وَ ] ( ع مص ) رجوع به سطوت شود.

فرهنگ فارسی

حمله کردن، غلبه یافتن برکسی، حمله، قهر، وقار
۱ - ( مصدر ) حمله کردن هجوم بردن . ۲ - به قهر رفتن . ۳ - ( اسم ) حمله هجوم . ۴ - غلبه قهر . ۵ - ابهت وقار .

فرهنگ معین

(سَ وَ ) [ ع . سطوة ] ۱ - (مص ل . )حمله کردن . ۲ - غلبه یافتن . ۳ - (اِمص . ) حمله . ۴ - قهر، غلبه . ۵ - وقار، ابهت .

فرهنگ عمید

۱. وقار.
۲. ابهت.
۳. [قدیمی] قهر، غلبه.
۴. [قدیمی] حمله.

پیشنهاد کاربران

شمشیر سطوت تو زده زنگ
شیر عزیمت تو شمیده
مسعود سعد سلمان
سطوت بر وزن ثروت و چون ثروت است.
متاسفانه ثروت حمله می کند و باعث گرانی ها شده است.
متاسفانه ثروت بر علم و استعداد ها غلبه پیدا کرده است.
متاسفانه ثروت ابهت و حشمت به ثروتمندان داده است.
سطوت به معنی بلند کردن دست و حمله کردن به طرف مقابل است ، و در اصل - به گفته راغب در مفردات - به معنی بلند شدن اسب ، بر سر پاها و بلند کردن دستها است ، سپس به معنی بالا اطلاق شده .
ابهت ، عظمت ، صولت ، حشمت و مهابت
قدرتمند مشروع

بپرس