رده
سَطَحَ الرجلَ:صرعه=مدده بلاحِراک=إمتدَّ بلا تحرُّک.
سُطِحَت الارض:سُویِت وثُبِتت بدون حرکه واهتزاز.
تسویت الارض بدون ثبات؛ تصبح غیر صالحة للحیاة.
Nailed Downالسطیح:القتیل المطمئن بموته:=
... [مشاهده متن کامل]
طُرحَ میتاً
جثة میتة بلا حرکة
وقع میتاً بلا نفس ولا حرکة
رجل مستلقی علی الارض بلا رمش
Killed Down
Killed off
Shut Down
Shut off
kick down death
. . .
السطح:أعلی کلّ شیء ثابت.
. . .
Shut اصلها سَطَح
. . .
به stablizer
equalizer
steady stay
still
جبال
رواسی
وتد
اوتاد
. . .
رجوع کنید
ریشه یابی واژه "سطح"
واژه "سطح" در زبان فارسی ریشه ای کهن دارد و به نظر می رسد از دو واژه مجزا در زبان های باستانی ایرانی تکامل یافته باشد:
1. واژه "سَوْ" در زبان اوستایی:
این واژه به معنای "صاف" یا "هموار" بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
در زبان پهلوی، این واژه به صورت "سَو" یا "سَوْه" تغییر شکل یافته است.
2. واژه "پَتَوْ" در زبان پهلوی:
این واژه به معنای "پهن" یا "گسترده" بوده است.
ترکیب این دو واژه در زبان فارسی:
در زبان فارسی دری، این دو واژه با هم ترکیب شده و به صورت "سطح" درآمده اند.
این واژه به معنای "روی" یا "رویه" چیزی، همچنین به معنای "پهنه" یا "گستره" و نیز به معنای "مرتبه" یا "درجه" به کار می رود.
نکات:
در زبان فارسی، واژه "سطح" کاربردهای بسیار متنوعی دارد و در حوزه های مختلف علمی و فنی نیز از آن استفاده می شود.
برای مثال، در ریاضیات، سطح به مساحت یک شکل هندسی اطلاق می شود.
در فیزیک، سطح به مرز بین دو ماده یا دو محیط مختلف گفته می شود.
در زمین شناسی، سطح زمین به لایه های مختلف پوسته زمین تقسیم می شود.
منابع:
دهخدا، علی اکبر. لغت نامه دهخدا. تهران: مؤسسه لغت نامه دهخدا، 1335 - 1395.
فرهنگ معین. تهران: مؤسسه لغت نامه معین، 1398.
عمید، حسن. فرهنگ فارسی. تهران: مؤسسه لغت نامه عمید، 1375.
وبگاه [نشانی وب نامعتبر برداشته شد]
به نظر من، بهترین برابر پارسی برای سطح، واژه ی ور است. برای نمونه وقتی می گوییم آن ورِ مکعب، در واقع داریم می گوییم آن سطحِ مکعب.
البته یک ور دیگر نیز غیر از این داریم که در ترکیب هایی مثل بارور، جانور و . . . به کار می رود و می توان گفت که تلفظ دیگر واژه ی بر به معنای برنده است و ور اول با این ور فرق دارد.
... [مشاهده متن کامل] سطح
گویش:sath
پارسی یا عربی:عربی
برابر پارسی:پهنه
سَطح:
۱. بام
۲. پهنه، پهنا، گستره؛ رو، رویه؛ سراسر
۳. ( ریاضی ) گستره
۴. میزان، اندازه؛ پایه، جایگاه
۵. دورۀ دوم آموزشی دین - آموزی
۶. ( خوشنویسی ) جنبش قلم بەشیوەی ستانی و ترازی
پوستین یا پوسته را گاهی میتوان برابر سطح دانست.
دمای سطح دریا را به انگلیسی گاهی
Sea skin temperature
مینامند.
بنابراین بجای دمای سطح دریا میتوان گفت دمای پوسته دریا یا دمای لایه پوستین دریا
در سطح فلسفی نیز . . . . . . . . . . . . .
مرتبه، سطحی بالاتر= مرتبه ای بلندتر
درجه
در فجازی برای تحقیر کردن طرف مقابل گویند و معادل "این اسکلو نگاه" می باشد
این لغات و عباراتی که تحت عنوان معادل فارسی کلمه سطح گفتید کاملا اشتباه هستند.
سطح چه ربطی به اینا داره اخه
پهنه بهتره
یعنی مرحله در مورد ازدواج سطح یعنی هم سن
یعنی من با هم سن خودم ازدواج کنم
رویه، تراز ( در برخی باره ها )
گفته های حسنعلی جعفر در نشست هماهنگی جهش ( ارتقاء ) ترازِ ( سطح ) کارکردِ ( عملکرد ) دستگاه های قضایی و امنیتی
جایگاه
🤔کلمه ی "سطح " باتلفظ /sath/ اولین بار درزبان عربی
به کاربرده شد ؛درنتیجه کلمه ای عربی است ؛ولی به مرور زمان
به خاطر یک سری اتفاقات ، وارد زبان محاوره ای ایران شد ؛
وبه معنای مرتبه ، طبقه ، تراز ، مرحله و level می باشد .
... [مشاهده متن کامل]
❗جمع مکسر ( شکسته شده یا تکسیر ) :سطوح ❗
مثال:
🌹حیات ( زندگی ) از سطحی به نام یاخته ، پدیدار می شود.
. Life appears of a level called cell🌹
رو، روی، رویه، بام، مساحت، حد، میزان، جنبه، سیاق، صحن، محوطه، پهنا، گستره، عرصه، پهنه، قشر
اندازه مثل سطح قیمت کالا که میشه اندازه و مقدارقیمت ان کالا
سطح =گستره یا گستردگی ( از پایین به بالا و خطی )
سطح = پهنه یا پهنا ( برای هرجایی که درازا و پهنا دارد )
سطح = رو ( برای هر چیزی که زیر و رو دارد )
رو
پهنه
تراز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)