سطبری. [ س ِ طَ ] ( حامص ) کلفتی و گندگی و غلظت و انجماد و کثافت. ( ناظم الاطباء ) : و خون طبیعی اندر سطبری و تنگی معتدل باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چو بازوی بختم قوی حال بود سطبری پیلم نمد مینمود.
سعدی.
اکثر بلندی درخت عود مقدار ده دوازده گز و سطبری چندانکه مردی بغل گیرد. ( فلاحت نامه ). مؤمنی اندیشه گبری مکن در تنکی کوش و سطبری مکن.