کنگی بلند بینی لنگی بزرگ پای
محکم سطبرساقی زین گرد ساعدی.
عسجدی.
گفتند ای حکیم ترا... سطبر و بندگران و... می بینم. ( تاریخ بیهقی ). دل سطبر و خون او سطبر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).در زاویه فرخج و تاریکم
با پیرهن سطبر و خلقانم.
مسعودسعد.
عکرمه گفت [ مَن ] چیزی بود مانند روبی سطبر. ( تفسیر ابوالفتوح ).گردن سطبر کردی از سیم این و آن
با سیلی مصادره گردن سطبر به.
سوزنی.
عاشقی و توبه یا امکان صبراین محالی باشد ای جان بس سطبر.
مولوی.
چو بازو قوی کرد و دندان سطبربراندایدش دایه پستان بصبر.
سعدی.
رجوع به ستبر شود. || کلان و گنده و جسیم. ( ناظم الاطباء ). چاق و فربه : به بالا بلند و به پیکر سطبر
به حمله چو شیر و به پیکار ببر.
فردوسی.
|| منجمد. || متراکم.( ناظم الاطباء ).