سزا

/sezA/

مترادف سزا: جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات، تقاص، تلافی، سزاوار، شایسته، لایق

معنی انگلیسی:
desert, justice, nemesis, penalty, quittance, recompense, repayment, requital, retribution, return, reward, tit for tat, wage, comeuppance, poetic justice

لغت نامه دهخدا

سزا. [ س ِ / س َ ] ( ص ) پهلوی «سچاک « »سچاکیها» ( شایسته ، شایستگی ) از ریشه «سچ » . «سچاک وار». رجوع به سزاوار و سزیدن شود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). لایق و سزاوار. ( برهان ) ( جهانگیری ). لایق و درخور. ( آنندراج ) :
ز ده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی هریکی را سزا.
ابوشکور.
دلیری ز هشیار بودن بود
دلاور سزای ستودن بود.
فردوسی.
بفرمود تا جایگه ساختند
ورا چون سزابود بنواختند.
فردوسی.
شاد باد آن بهمه نیک سزا
و ایمن از نکبت و از شور و ز شر.
فرخی ( دیوان ص 184 ).
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز ترا کرشمه وناز.
فرخی.
ایزد ار ملک و ولایت بسزا خواهد داد
ملکی یافت سزاوار بملک عالم.
فرخی.
خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست
مثل زنند که درخور بود سزا بسزا.
عنصری.
او بد سزای صدر جهان ناسزا نکرد
این کار کو بکرد جزاز بهر ما نکرد.
منوچهری.
چو بیند جامه های سخت نیکو
بگوید هریکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوگواران.
( ویس و رامین ).
امیر رضی اﷲ عنه برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت و فرمود تا استقبال او بسیجیدن سخت بسزا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40 ).
دگر هرکه را بد سزا هدیه داد
بنامه بسی پوزش آورد یاد.
اسدی.
نه هر جایگه راست گفتن سزاست
فراوان دروغ است کان به ز راست.
اسدی.
ازایرا سزا نیست اسرار حکمت
مر این بی فساران بی رهبرانرا.
ناصرخسرو.
کسری پشت پای بهرام ببوسید و گفت سزای تاج و تخت تویی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 78 ).
سبحان اﷲ مرا نگوید کس
تا من چه سزای بند سلطانم.
مسعودسعد.
جمال عترت و فخر شرف علی که بعلم
اگر عدیل علی خوانمش سزا باشد.
ادیب صابر.
تا سزا باشد ثنا گستردن آل رسول
بنده در عالم بنام تو ثناگستر شود.
سوزنی.
و آنکه رادوست بانصاف برد
منوازش که سزای ستم است.
خاقانی.
جان چو سزای تو نیست باد بدست جهان
مهر چو مقبول نیست خاک بفرق نگین.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مزد، پاداش، جزا، پاداش نیکی یابدی
۱ - ( صفت ) لایق موفق سزاوار شایسته . ۲ - ( اسم ) پاداش نیکی و بدی . یا سزای کسی را در کنارش نهادن . او را مجازات کردن تنبیه کردن .
پهلوی (( سچاک ) ) (( سچاگیها ) ) از ریش. (( سچ ) ) نیبرگ ۱۹۹ : (( سچاک وار ) ) یا سزای گران فروش نخریدن است یا پاداش نیکی و بدی .

فرهنگ معین

(س ) ۱ - (ص . ) لایق ، سزاوار. ۲ - (اِ. ) پاداش ، جزا.

فرهنگ عمید

پاداش نیکی یا بدی، مزد، پاداش، جزا.

واژه نامه بختیاریکا

سِزِه

دانشنامه عمومی

سزا (روسیه). سزا ( به لاتین: Seza ) یک منطقهٔ مسکونی در روسیه است که در استان آرخانگلسک واقع شده است. [ ۱]
عکس سزا (روسیه)عکس سزا (روسیه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

requital (اسم)
عقبی، تاوان، ثواب، سزا

retribution (اسم)
عقبی، تلافی، پاداش، کیفری، مجازات، کیفر، سزا

reward (اسم)
جایزه، اجر، مژدگانی، انعام، عوض، پاداش، مزد، سزا

remuneration (اسم)
اجر، پرداخت، پاداش، سزا

punishment (اسم)
اجر، تنبیه، تادیب، مجازات، گوشمالی، سزا

فارسی به عربی

عقاب

پیشنهاد کاربران

واژه سزا
معادل ابجد 68
تعداد حروف 3
تلفظ se ( a ) zā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: sačāk]
مختصات ( س )
آواشناسی sezA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
فروش دستگاه
پاد یعنی برابر و مقابل مثلا پاد سخن که امروز به آن پاسخ می گویند یعنی سخنی که در برابر سخنی داده می شود یا پادزهر یعنی دارویی که در برابر زهر داده می شود
سزا یعنی پاسخ ، جواب یعنی پاد عمل و پاد کنش یعنی کاری که در برابر عملی صورت می گیرد.
فرق بین سِزا و سَزا
مکافات

بپرس