فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
مترادف ها
ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل
زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
زودکار. ( ص مرکب ) سریعالعمل. که زود اثر کند : هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر. . . ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی زودکار از کار فارغ شود و دیگری هنوز در کار نیامده باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
تندکار. [ ت ُ ] ( ص مرکب ) سریعالعمل. مقابل کندکار. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
گرم خیز ؛ چابک. سریعالحرکه. سبک خیز :
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
نظامی.
ز گرمی شده چون فلک گرم خیز.
نظامی.
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نظامی.
- لشکرخیز ؛ سپاه خیز.
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
نظامی.
ز گرمی شده چون فلک گرم خیز.
نظامی.
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نظامی.
- لشکرخیز ؛ سپاه خیز.
سبک خیز ؛ سریعالحرکة :
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر.
نظامی.
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر.
نظامی.