از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا بکار نیاید سریشم و کبدا.
دقیقی.
پس چون آرش و هاوان بیامد... کمان را به پنج پاره کرد هم از چوب وهم از نی و بسریشم بهم استوار کرد. ( نوروزنامه ).صقلش ( سقفش ) از مالش سریشم و شیر
گشته آئینه وار عکس ( نقش ) پذیر.
نظامی.
سبویی که سوراخ باشد نخست بموم و سریشم نگردد درست.
نظامی.
|| و نیز چیزی باشد که از میده یا نشاسته پزند و بکار چسباندن مقوی آید و در عرف هند آن را لیئی گویند و این مجاز است. ( آنندراج ).- سریشم ماهی ؛ اسم فارسی غری السمک است. ( تحفه حکیم مؤمن ). غری سمک سریش ماهی گویندش. ( الابنیه عن حقایق الادویه ) :
به کردار سریشمهای ماهی
همی برخاست از شخسارها گل.
منوچهری.