سرگرم کردن


مترادف سرگرم کردن: مشغول کردن، دل بسته کردن، علاقه مند کردن | مشغول کردن، سرگرم ساختن، درگیر کردن، علاقه مند کردن، دل بسته کردن

معنی انگلیسی:
amuse, busy, divert, employ, entertain, occupy, to amuse

لغت نامه دهخدا

سرگرم کردن.[ س َ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مشغول کردن :
به یک آتش چو داغ لاله میسوزم در این گلشن
نه هر شمعی تواند کرد چون پروانه سرگرمم.
صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مشغول کردن

مترادف ها

amuse (فعل)
جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن

entertain (فعل)
قبول کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، گرامی داشتن، پذیرایی کردن، مهمانی کردن از

inveigle (فعل)
سرگرم کردن، فریفتن، بدام انداختن، از راه بدر بردن، گمراه کردن و بردن

occupy (فعل)
سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن

make tipsy (فعل)
سرگرم کردن

please (فعل)
سرگرم کردن، خوشحال کردن، خشنود ساختن، لطفا، دلپذیر کردن، کیف کردن

فارسی به عربی

رجاء , ریاضة , سل

پیشنهاد کاربران

سرگرم کردن در ترکی می شود " باشی قاتماق "
من اوشاق ، نه آنلایایدیم ؟/"باشیمی قاتیب" اوشاقلار
من ِ بچه چه می فهمیدم ؟ بچه ها ( در عالم بازی های کودکانه ) مرا چنان سرگرم کردند . ( که مرگ تو را نفهمیدم )
( گزیده اشعار ترکی شهریار ، شعر خان ننه )

بپرس