سرگرم کردن.[ س َ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مشغول کردن : به یک آتش چو داغ لاله میسوزم در این گلشن نه هر شمعی تواند کرد چون پروانه سرگرمم.صائب ( از آنندراج ).
amuse (فعل)جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادنentertain (فعل)قبول کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، گرامی داشتن، پذیرایی کردن، مهمانی کردن ازinveigle (فعل)سرگرم کردن، فریفتن، بدام انداختن، از راه بدر بردن، گمراه کردن و بردنoccupy (فعل)سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردنmake tipsy (فعل)سرگرم کردنplease (فعل)سرگرم کردن، خوشحال کردن، خشنود ساختن، لطفا، دلپذیر کردن، کیف کردن
سرگرم کردن در ترکی می شود " باشی قاتماق " من اوشاق ، نه آنلایایدیم ؟/"باشیمی قاتیب" اوشاقلار من ِ بچه چه می فهمیدم ؟ بچه ها ( در عالم بازی های کودکانه ) مرا چنان سرگرم کردند . ( که مرگ تو را نفهمیدم ) ( گزیده اشعار ترکی شهریار ، شعر خان ننه ) + عکس و لینک