در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی.
خیام.
ز سرگردانی تست اینکه پیوست به هر نااهل و اهلی میزنم دست.
نظامی.
همچو گویی کرده ای گم پا و سراین چه سرگردانی است ای بی خبر.
عطار.
ذکر سودای زلیخاپیش یوسف کرده اندحال سرگردانی آدم به رضوان گفته اند.
سعدی.
سر عاشق که نه خاک در معشوق بودکی خلاصش بود از محنت سرگردانی.
حافظ.