سرگردانی

/sargardAni/

مترادف سرگردانی: پریشانی، حیرانی، تحیر، حیرت، سرگشتگی، آوارگی، دربه دری، بلاتکلیفی

معنی انگلیسی:
vagabondage, wandering, vagrancy, perplexity, distress, suspense, diaspora

لغت نامه دهخدا

سرگردانی. [ س َ گ َ ] ( حامص مرکب ) حیرانی. تحیر. درماندگی. راه به جائی نداشتن. بیچارگی :
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی.
خیام.
ز سرگردانی تست اینکه پیوست
به هر نااهل و اهلی میزنم دست.
نظامی.
همچو گویی کرده ای گم پا و سر
این چه سرگردانی است ای بی خبر.
عطار.
ذکر سودای زلیخاپیش یوسف کرده اند
حال سرگردانی آدم به رضوان گفته اند.
سعدی.
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی.
حافظ.

فرهنگ فارسی

۱ - سر گشتگی حیرانی . ۲ - آوارگی دربدری .

فرهنگ عمید

۱. سرگشتگی، حیرت.
۲. آوارگی.

مترادف ها

straying (اسم)
ضلالت، سرگردانی

ramble (اسم)
پریشانی، سخن بی معنی، سرگردانی، سخن بی ربط، ولگردی، بی هدفی

quandary (اسم)
حیرت، گیجی، تحیر، سرگردانی، مسئله

vagrancy (اسم)
غلط، اوارگی، سرگردانی، در بدری، ولگردی، اوباشی

divagation (اسم)
سرگردانی

roam (اسم)
سرگردانی، غربت

wandering state (اسم)
سرگردانی

فارسی به عربی

تجول

پیشنهاد کاربران

بپرس