سرکوفته

/sarkufte/

مترادف سرکوفته: واپس زده شده، سرکوب شده، مضمحل، نابود، شکست خورده

معنی انگلیسی:
pent-up, repressed

لغت نامه دهخدا

سرکوفته. [ س َ ت َ / ت ِ] ( ن مف مرکب ) که سر او را کوفته باشند :
چون مار ز سوراخ برون آید و بی شک
سرکوفته شد مار که بر رهگذر آمد.
مجیر بیلقانی.
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم.
سعدی.
خشم ماری است که سرکوفته می باید داشت
حرص موری است که در زیر زمین می باید.
صائب.
|| نابود. مضمحل :
سرکوفته و جگردریده
موی از بن گوشها بریده.
نظامی.
و به تخصیص دهاقین از کثرت عوارض سرکوفته و پایمال شد. ( جهانگشای جوینی ).
عذرش بنه ار بزیر سنگی
سرکوفته ای چو مار برگشت.
سعدی.

فرهنگ فارسی

که سر او را کوفته باشند . یا نابود . مضمحل .

فرهنگ عمید

۱. سرکوبیده، سرکوب شده.
۲. جانوری که سرش را کوبیده و شکسته باشند: مار سرکوفته.

پیشنهاد کاربران

بپرس