سرکوبی

/sarkubi/

مترادف سرکوبی: قلع وقمع، اضمحلال، تنبیه، سیاست، مجازات، گوشمالی

معنی انگلیسی:
clampdown, subjection, suffocation, suppression, repression, (severe)punishment

لغت نامه دهخدا

سرکوبی. [ س َ ] ( حامص مرکب ) گوشمال دادن. مغلوب کردن. فرونشاندن شورش : سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد.

سرکوبی. [ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

تنبیه سیاست .
ده از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز .

فرهنگ عمید

فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن.

دانشنامه آزاد فارسی

مترادف ها

squelch (اسم)
سرکوبی

repression (اسم)
سرکوبی

پیشنهاد کاربران

بپرس