سرکن

لغت نامه دهخدا

سرکن. [ س َ ک ُ ] ( اِ مرکب ) سردار فوج. ( آنندراج ) ( غیاث ). || سردار جماعت. || رئیس مجلس. ( آنندراج ) :
ز چهر پرده برافکن که شمع مجلس را
زروی حسن بهر مجمعی تویی سرکن.
خیالی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

سردار فوج . یا سردار جماعت . یا رئیس مجلس .

فرهنگ عمید

۱. سرکرده، سردار.
۲. شاخص در میان انجمن.

واژه نامه بختیاریکا

( سر کَن ) یوزپلنگ

پیشنهاد کاربران

بپرس