سرکله زدن

لغت نامه دهخدا

سرکله زدن. [س َ ک َل ْ ل َ / ل ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن به سرکله ، چنانکه جنگ قوچ و آهو. کنایه از حرکتی قریب به معارضه و برابری کردن با کسی. ( آنندراج ) :
ناتوانی چون زند سرکله با نه آسمان
چون برآید دانه ای سالم ز چندین آسیا.
صائب ( از آنندراج ).
چشمان یار بنگر و آن شوخ ابروان
سرکله میزنند دو آهوی جنگیش.
محسن تأثیر ( ازآنندراج ).
|| کنایه از سعی کردن. ( آنندراج ). || برابری کردن. ( رشیدی ). و رشیدی گوید به کاف عجمی یعنی برگزیدن.

فرهنگ فارسی

جنگ کردن بسر کله چنانکه جنگ قوچ و آهو . یا کنایه از سعی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس