سرکشی کردن


مترادف سرکشی کردن: بازدید کردن، بازرسی کردن، دیدار کردن، ملاقات کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن، عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن کشی کردن، یاغیگری کردن

معنی انگلیسی:
inspect, visit, to inspect or visit, to rebel

لغت نامه دهخدا

سرکشی کردن. [ س َ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نافرمانی کردن. تمرد کردن. عصیان نمودن : زاغ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد.( کلیله و دمنه ). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت. ( سندبادنامه ص 20 ).
ور کند سرکشی هلاکش کن
آب رخ می برد به خاکش کن.
اوحدی.
بسبب اهل قم که در ادای آن تمرد و سرکشی میکردند. ( تاریخ قم ص 30 ). || رام نبودن. توسنی نمودن : جبرئیل بر مادیان نشسته بوده و پیش فرعون درآمد اسب سرکشی نمود. ( قصص الانبیاء ص 108 ).
نازک اندام سرخوشی میکرد
بدلگامی و سرکشی میکرد.
سعدی.
|| سازش. موافقت. ( آنندراج ). || احوالپرسی نمودن :
آن شعله آتشی چو گل آتشی نکرد
بیمار او شدیم و به ما سرکشی نکرد.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نافرمانی کردن تمرد کردن . عصیان نمودن یا احوالپرسی نمودن . یا سازش .

مترادف ها

disobey (فعل)
خودسری کردن، شکستن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، سرکشی کردن

rebel (فعل)
سرکشی کردن، طغیان کردن، شوریدن، یاغی گری کردن، تمرد کردن

inspect (فعل)
رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن

mutiny (فعل)
سرکشی کردن، طغیان کردن

فارسی به عربی

زیارة , فتش

پیشنهاد کاربران

گردن افراختن ؛ گردن بلندکردن و کنایه از سرکشی و گردن کشی کردن :
خریدار این جنگ و این تاختن
بخورشید گردن برافراختن.
فردوسی.
ز بیشی و از گردن افراختن
وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد زانکه مست
...
[مشاهده متن کامل]

بشب زیر آتش کند هر دو دست.
فردوسی.
جهانجوی چون دید بنْواختْشان
بخورشید گردن برافراختْشان.
فردوسی.
زبس تیغ بر گردن انداختن
نیارست کس گردن افراختن.
نظامی.
بلندآواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بیشرمی بینداخت.
سعدی.
هرکه گردن بدعوی افرازد
خویشتن را بگردن اندازد.
سعدی.
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد.
سعدی.

از خط بیرون شدن ؛ اطاعت نکردن :
از خائنان گروهی بیرون شدند از خط
جنگاوران یغما جانشان زدند یغما.
امیرمعزی.
سر برافروختن
طغیان کردن یا افتخار کردن مباهات کردن .
بغیدن ، بغی کردن ، بغی
سر تافتن
بازدید

بپرس