سرکاری

لغت نامه دهخدا

سرکاری. [ س َ ] ( حامص مرکب ) داروغگی. || سربراهی کار. || ممتازی. || اهتمام. || سرانجام امری. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- سرکاری کردن ؛ کارفرمایی و رسیدگی به کاری کردن.

فرهنگ فارسی

یا سر براهی کار . یاممتازی . یا اهتمام یا سرانجام امری .

پیشنهاد کاربران

به معنی دولتی، حکومتی
سرکاری
کسی را سر کار گذاشتن / pranking on someone
آدم مزاحم و مچل کن, کسی که مردم رو سرکار میزاره/prankster
Screw
Play
( عامیانه )
صفت مشغولیت بیهوده ای است که تنها برای منحرف کردن توجه شخص نسبت به امری دیگر به وی ارجاع می شود.

بپرس