دهل زیر گلیم از خلق پنهان
نشاید کرد و آتش زیر سرپوش.
سعدی.
با خرد گو طیلسان بر خنب می سرپوش کن بر کمیت می نشین خنگ طرب را غوش کن.
نزاری قهستانی.
طبق ها به سرپوش آراستندز مخفی یکی خان بیاراستند.
نظام قاری.
|| معجر. خِمار. مقنع : دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کآن را به بهین حله آدم نفروشم.
خاقانی.
- سرپوش از روی راز افتادن ؛ فاش شدن راز. ( آنندراج ) : از بس زده دیگ طاقتم جوش
افتاده ز روی راز سرپوش.
ناظم هروی ( از آنندراج ).
- سرپوش گذاشتن ؛ پنهان کردن. ( آنندراج ) : در پرده مگوی چون سخن حق باشد
سرپوش به حرف پخته کس نگذارد.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
|| در اصطلاح بنایی ، آجری که در صندوقه افقی بر روی چهار آجر عمودی نهند. ( یادداشت مؤلف ).