سرپرست

/sarparast/

مترادف سرپرست: قیم، متصدی، مسئول، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر، راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی

معنی انگلیسی:
administrator, boss, caretaker, chaperon, chaperone, head, commissioner, custodian, director, guardian, headman, mistress, old man, overseer, presider, provost, superintendent, supervisor, tutelary, ward, warden, person in charge

لغت نامه دهخدا

سرپرست. [ س َ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) مهماندار. ( آنندراج ). || خادم و خدمتکار. ( برهان ) ( غیاث ). || بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. ( انجمن آرا ) :
بدستوری سرپرستان سه روز
مر او را بخوردن نیم دلفروز.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1959 ).
|| مراقب. مواظب.

فرهنگ فارسی

پرستار، نگهبان، بزرگترخانواده، رئیس اداره
( صفت ) ۱ - آنکه عهده دار و مواظبت و نگهداری شخص شئ یا موسسه ای باشد رئیس . ۲ - کسی که از ظرف دولت دسته ای از ایلات و عشایر را اداره کند . ۳ - بزرگ مهتر سرور . ۴ - پرستار سروری .

فرهنگ معین

( ~ . پَ رَ ) (ص مر. ) عهده دار، مسئول .

فرهنگ عمید

۱. پرستار.
۲. نگهبان.
۳. بزرگ تر خانواده.
۴. کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار می کند.

فرهنگستان زبان و ادب

[موسیقی] ← نوازندۀ سرپرست

واژه نامه بختیاریکا

چارنا؛ سر کار دار

جدول کلمات

ولی

مترادف ها

protector (اسم)
پشتیبان، حامی، سرپرست، نگهدار، قیم، مستحفظ، سپردار، نیکدار

administrator (اسم)
مدیر، سرپرست، مدیر تصفیه، رئیس، فرم دار، وصی و مجری

supervisor (اسم)
سرپرست، ناظر، مباشر، برنگر

caretaker (اسم)
سرپرست، سرایدار، مستحفظ

superintendent (اسم)
مدیر، سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، مباشر

warden (اسم)
سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی

attendant (اسم)
سرپرست، همراه، ملازم

overseer (اسم)
سرپرست، ناظر، متصدی، مباشر

headman (اسم)
سرپرست، سالار، رئیس، پیشوا، سر عمله

hierarch (اسم)
سرپرست، شیخ، رئیس روحانی، سرکشیش، اسقف بزرگ، شیخ قبله

symposiarch (اسم)
سرپرست، کسی که جلسه ای را اداره میکند

فارسی به عربی

حارس , مرافق , مراقب , مشرف

پیشنهاد کاربران

رئیس و کسیکه بالاترین مقام است
باسلام ازسرپرست شبکه سوال دارم .
acting managing director
صاحب ولایت . [ ح ِ وِ ی َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) پیر. مرشد. ولی : کسی را که نزدیک ظنت بدوست چه دانی که صاحب ولایت خود اوست . سعدی .
دایه
قیم. . . . ولی. . . . رییس. . . . . مسئول. . . . .
خلیفه
لهجه و گویش تهرانی
سرکارگر ( نانوائی و قنادی و . . . ) ، سرپرست شاگردان ( قهوه خانه، مدرسه )
supervisor
( مدیریت ) شخصی که بر کار عده ای از کارکنان نظارت دارد و ارتباط بین مدیریت سازمان و کارکنان را برقرار می نماید
قیم، سرور، مدیر، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی، متصدی، مسئول، بزرگ، پیشوا، رئیس
رئیس
Attendant
ولی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس