دل سرکشان پر ز وسواس بود
همه گوش بر بانگ سرپاس بود.
فردوسی.
همه دست تابان ز الماس بودهمه کوه در بانگ سرپاس بود.
اسدی.
بجز خیال کسی شب روی نخواهد کرددر آن دیار که سرپاس بأس تو عسس است.
ابن یمین.
|| گرز گران سنگ. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) : کمان ابر و بارانش الماس شد
سر و مغز پرباد سرپاس شد.
اسدی.
تو چگونه رهی که دست اجل بر سر توهمی زند سرپاس.
مسعودسعد.
|| در اواخر دوره سلطنت رضاشاه و اوایل سلطنت پهلوی دوم ، «سرپاس » به همردیف سرتیپ در تشکیلات شهربانی ( نظمیه ) اطلاق میشد و اینک مجدداً سرتیپ گفته میشود. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). پایور شهربانی. نظیر سرتیپ ارتش. ( فرهنگستان ).