سروکار داشتن
مترادف سروکار داشتن: تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن، معامله داشتن، دادوستدداشتن
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
مترادف ها
توزیع کردن، سر و کار داشتن با، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، سروکار داشتن
پیشنهاد کاربران
افشین حسین زاده
ارتباط داشتن با، پرداختن به، متمرکز شدن بر.
ارتباط داشتن با، پرداختن به، متمرکز شدن بر.
نیاز داشتن ، مطالبه داشتن ، تعامل ، ارتباط
سرکار یعنی جای مهم ِ کار و سرِماجرا . یه اصطلاح دیگه - بی سر و پا - است که سروپا نداشتن به معنی فرومایه بودن است و دراین جا - واو - باید باشد
تا آنجا که من می دانم این واژه واصطلاح - - سرکارداشتن - - است یعنی سر و نوک و اصل کار و سروکار اشتباهه نمونه دیگرش - - سرنخ - - است که یعنی سر ماجرا که اونم برخی به ناسره و نادرست - - سرونخ - - گویند همچنین است - درددل - که برخی به نادرستی - دردودل - گویند
مواجه بودن، رو در رو بودن