سروکار داشتن
مترادف سروکار داشتن: تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن، معامله داشتن، دادوستدداشتن
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
مترادف ها
توزیع کردن، سر و کار داشتن با، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، سروکار داشتن
پیشنهاد کاربران
اگه دست از پا خطا کنی سر و کارت با مامور قانونه
یعنی با مامور قانون مواجه میشی
از فعل سر کار کسی با کسی بودن برای تهدید و هشدار استفاده میکنند
یعنی با مامور قانون مواجه میشی
از فعل سر کار کسی با کسی بودن برای تهدید و هشدار استفاده میکنند
افشین حسین زاده
ارتباط داشتن با، پرداختن به، متمرکز شدن بر.
ارتباط داشتن با، پرداختن به، متمرکز شدن بر.
نیاز داشتن ، مطالبه داشتن ، تعامل ، ارتباط
سرکار یعنی جای مهم ِ کار و سرِماجرا . یه اصطلاح دیگه - بی سر و پا - است که سروپا نداشتن به معنی فرومایه بودن است و دراین جا - واو - باید باشد
تا آنجا که من می دانم این واژه واصطلاح - - سرکارداشتن - - است یعنی سر و نوک و اصل کار و سروکار اشتباهه نمونه دیگرش - - سرنخ - - است که یعنی سر ماجرا که اونم برخی به ناسره و نادرست - - سرونخ - - گویند همچنین است - درددل - که برخی به نادرستی - دردودل - گویند
مواجه بودن، رو در رو بودن