مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز.
عماره مروزی.
خداوند ما باد پیروزگرسر و کار او با پرندین بری.
منوچهری.
و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270 ). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396 ).بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا
سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم.
سوزنی.
نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجراحسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار.
سیفی نیشابوری.
مغی را که با من سر و کار بودنکوروی و هم حجره و یار بود.
سعدی.
گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست.
سعدی.
مبادا هیچ با عامت سر و کارکه از فطرت شوی ناگه نگونسار.
شیخ محمود شبستری.
با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو.
حافظ.
|| حکم. داوری : چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است.
فردوسی.
|| عاقبت. فرجام. پایان : کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی.
نظامی.