سروقت

/sarevaqt/

مترادف سروقت: سراغ، پرسش، جست وجو، دیدار، مقام، جایگاه

برابر پارسی: به هنگام

معنی انگلیسی:
timely

لغت نامه دهخدا

سروقت. [ س َ رِ / س َرْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ. جستجو. پرسش. دیدار. ملاقات :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامن کشان
به سروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی.
جمعی از اوباش اردبیل... به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آن جناب را شنیدند. ( حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324 ). || سرمنزل. جایگاه. منزل :
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.
سعدی.
برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

یا سر وقت کسی رفتن . به سراغ وی رفتن .

فرهنگ معین

(سَ وَ ) [ فا - ع . ] (اِ. ) ۱ - سراغ ، پرسش ، جستجو. ۲ - جایگاه ، مقام . ،~کسی رفتن به سراغ وی رفتن .

فرهنگ عمید

۱. سراغ، پرسش، جستجو.
۲. جایگاه، مقام.
* سرْوقت کسی رفتن: [مجاز] به ملاقات او رفتن.

واژه نامه بختیاریکا

بِه گَه

پیشنهاد کاربران

سر وقت: در وقت تعیین شده یا مناسب.
( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به وقت
بهنگام . . . . . .

بپرس