سروش عبدالکریم

دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] «حسین حاج فرج الله دباغ» معروف به «عبدالکریم سروش» در 25 آذرماه سال 1324ش در تهران، متولد شد.
وی در دبیرستان علوی در رشته ریاضی تحصیل نمود و در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران، دکترای داروسازی گرفت. سپس به انگلستان رفت و در لندن شیمی آنالیتیک (تحلیلی) آموخت و در همانجا، فلسفه و تاریخ علم را هم فراگرفت. در ایران نیز مدتی بسیار کوتاه به حوزه رفت و فقه و اصول و فلسفه اسلامی را تا حدودی آموخت.
وی از زمره دانشجویان مذهبی لندن بود که با تأمل در حکمت متعالیه به این مباحث علاقه مند شده بود. او که تا سال های 1373-1374ش ظاهراً از اندیشه های حضرت امام(ره) دفاع می کرد، ناگهان در مصاحبه ای با نشریه نامه، از نقد خود بر کتاب حکومت اسلامی (ولایت فقیه) در همان سال های پیش از انقلاب سخن گفت.
او دو پسر داشت به نام های «سروش» و «عبدالکریم» و به همین خاطر نام مستعار خود را «عبدالکریم سروش» نهاد.
او پس از بازگشت به ایران، به هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، بنابر توصیه ای که امام به روشنفکران درباره مارکسیسم نمودند، تصمیم گرفت به نقد مارکسیسم بپردازد. ولی این علت لازم و کافی برای او نبود؛ بلکه تأثیرات بسیار بالا و آشکار وی از فلسفه علم و فلسفه سیاسی کارل پوپر از انگلستان سبب می شد وی خود را به عنوان منتقد مارکسیسم در ایران پس از 1357ش مطرح نماید.
سروش سخنوری را در انجمن حجتیه آموخته بود. ترجمه چند کتاب ارزنده در فلسفه علم و آگاهی اش از متون معتبر و جدید در این حوزه به همراه علاقه و تبحرش بر فلسفه اسلامی او را معروف کرد. اما آنچه بعدها موجب معروف تر شدن وی شد، آن بود که «همواره تخریب آسان تر و جذاب تر از ساخت است».

دانشنامه آزاد فارسی

سروش، عبدالکریم (تهران ۱۳۲۴ش)
سروش، عبدالکریم
(نام اصلی: حسین حاج فرج دباغ) متفکر، مترجم و محقق ایرانی. تحصیلات متوسطۀ خود را در دبیرستان علوی تهران گذراند و در دانشگاه تهران به تحصیل داروسازی پرداخت. بعد از اخذ مدرک، برای ادامۀ تحصیل به لندن سفر کرد. پس از فارغ التحصیلی در رشتۀ شیمی آنالیز از دانشگاه لندن، قریب شش سال در کالج چلسی تاریخ و فلسفۀ علم خواند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران بازگشت و در دانشگاه تربیت معلم تهران، مدیر گروه رشتۀ تازه تأسیس فرهنگ اسلامی شد و در ۱۳۵۹ش با حکم امام خمینی (ره) به عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی درآمد. وی در ۱۳۶۲، پس از کناره گیری از شورای عالی انقلاب فرهنگی از دانشگاه تربیت معلم به انجمن حکمت و فلسفه (وابسته به پژوهشگاه علوم انسانی) رفت. سروش طی سال های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۷ با ایراد سخنرانی هایی در مجامع دانشگاهی و دینی و انتشار مقالات و کتاب هایی در باب دین پژوهی و فلسفۀ دین، مخصوصاً مقالاتی که عمدتاً در مجلۀ کیان به چاپ رساند، مورد توجه بسیاری قرار گرفت و نقد ها و آراء گوناگونی در طرفداری و مخالفت خود برانگیخت. سروش در سال های اخیر در دانشگاه های هاروارد و پرینستون تدریس کرده است. از آثار اوست: علم چیست، فلسفه چیست؟؛ تضاد دیالکتیکی؛ ایدئولوژی شیطانی؛ تفرج صنع؛ حکمت و معیشت؛ قبض و بسط تئوریک شریعت؛ اوصاف پارسایان؛ فربه تر از ایدئولوژی؛ بسط تجربۀ نبوی؛ نهاد ناآرام جهان؛ صراط های مستقیم؛ آیین شهریاری و دینداری؛ روشنفکری و دینداری؛ علم شناسی فلسفی؛ فلسفه تاریخ؛ ترجمۀ مبادی مابعد طبیعی علوم نوین؛ ترجمۀ تبیین در علوم اجتماعی.

پیشنهاد کاربران

نهاد نا آرام جهان و حرکت آرام و موزون و آهنگین گوهر خانم جوهریان در بطن آن روی یک سیاره به نام زمین در اطراف یک ستاره به نام خورشید روی یکی از راه های شیری آن و جهان به مثابه مکان و زمان اثر الکساندر فریدمان در بررسی نحوه و چگونگی باز و بسته شدن آن از طریق حل معادلات میدان انشتاین و به این نتیجه رسیدن که سرنوشت باز و بسته شدن جهان میتواند سه حالت گوناگون داشته باشد:
...
[مشاهده متن کامل]

الف - اگر انحنای مکان مثبت باشد، آنگاه زمانی در آینده فرا خواهد رسید که فاز باز شدن یا انبساط به پایان می رسد و پس از آن فاز بسته شدن یا انقباض آغاز خواهد گردیدد و در پایان آن کل جهان به یک تکنیکی بسیار متراکم و داغ و چگال تبدیل خواهد گردید و روند نوسان ممکن است تکرار شود.
ب - اگر انحای مکان منفی باشد فاز باز شدن و یا انبساط هرگز به پایان نخواهد رسید و جهان بطور دائمی منبسط خواهد گردید.
پ - اگر انحنای مکان که در حین باز شدن مثبت است و به مرور زمان به سوی صفر حرکت کند و پس از اینکه به صفر رسید و به سوی انحنای منفی گرایش نیابد ، آنگاه جهان به حالت ایستا خواهد رسید.
گوهر خانم یک روز در آشپز خانه مشغول شستن و پاک کردن سبزی بود و تصادفی یک کاسه شیشه ای از دستش رها شد و روی زمین افتاد و به خورده شیشه تبدیل شد. از ترس اینکه مبادا شوهر مهربانش بابت این سهل انگاری مدار آرامش را ترک کند و طبق معمول و مرسوم به مدار خشم و غضب ارتقاء یابد، یک آرزو در دل و اندیشه اش به ظهور رسید و آن اینکه کاش میتوانست جهت حرکت زمان را بسوی گذشته برگردند تا آن هزار و یک تیکه شیشه را که در مقابل چشمان سرش روی کف کاشی کاری شده آشپز خانه پخش و پلا شده بودند، دوباره دور هم جمع شوند و به شکل اولیه کاسه در آیند و به روی پیش خان آشپزخانه جا گیرد، همانطور که طبق نقل قول بزرگان دینی، بدن خاک شده مردگان در روز قیامت دوباره احیا میگردند و تر و تاز و نو سر از قبر ها در می آورند و راست می ایستند. چند لحظه بعد به واهی بودن آرزوی خویش واقف گردید و بیدار شد و با یک جارو تیکه ها شیشه را جارو کرد و آنها را توی زباله دان ریخت و یک سرپوش روی آن نهاد که مورد خشم و غضب همسر مهربانش نگردد. بعدا یادش افتاد که در یک کتاب با یک کلمه عجیب و غریبی آشنا شده بود به نام Entropie با تلفظ اِنتروپی. چون این کلمه در لغت نامه معمولی یافت نمی شد از شوهر مهربانش که ریش و سبیل داشت و این دو پدیده در محله شان سمبل خردمندی و خرد ورزی بود، معنای آنرا جویا شد و در پاسخ عبارت " بی نظمی " را استماع نمود. با شنیدن این معنا که از لبان همسرش جاری گشته و در گوش سرش طنین افکنده بود، یاد کاسه بلورین دلبند و عزیز و از دست رفته و آرزوی واهی رستاخیز دوباره آن در ذهن ش زنده شد. یکی از صفات حسنه گوهر خانم این بود که به دوغی که در گذشته ریخته بود دیگر نمی اندیشد و افسوس آنرا نمی خورد و حوادث و رویداد های حال و آینده را بیشتر دوست داشت. گاهی اوقات درمورد گذر زمان و پایان آن در حین کار کردن در آشپزخانه مشغول فکر و خیال می شد و باخود می گفت که اگر انتروپی و یا بینطمی در دنیا به مرور زمان افزایش یابد، آنگاه در پایان زمان بی نظمی به بی نهایت خواهد رسید و خاک مردگان هم بی نظم تر و از خود می پرسید که چگونه در آنجا یعنی در قیامت دوباره نظم ایجاد خواهد گردید. معمولا این فکر و خیالات را با شوهرش درمیان نمی گذاشت و آنهم به این دلیل که خانواده همسرش بخصوص مادر شوهرش جوهر خانم با شنیدن آن فورا مارک یا برچسب " خیالاتی شدن " را به عروسشان می چسباندند. تا اینکه یکی از شب های مبارک قدر که شوهرش یکی از داستان های هزارویک شب را برایش می خواند، دل به دریا زد و با همسر مهربان ش هم که در حین نقل داستان در فاز و مدار آرامش قرار داشت و آثاری از خشم و غضب و برانگیختی در چهره وی رویئت نمیشد، موضوع را درمیان گذاشت و سفره سر و دل خویش را در پیشگاه اش گستراند. پاسخ شوهرش برایش بسیار آرام بخش بود و نگرانی اش در مورد خیالاتی بودن و شدنش را رفع نمود. جواب صدر الدین شوهرش این بود که در قیامت زمان به پایان میرسد و چون دیگر نمی گذرد، آنگاه نظم دوباره برقرار میگردد و انتروپی دانشمندان به صفر تبدیل می شود. گوهر خانم چند لحظه ای شیفته خردمندی صدر شده بود و دوباره در ذهن اش فکر و خیال دیگری پیدا شد و از شوهرش پرسید که در آن حالت بیزمانی در روز قیامت ، بین لحظه برانگیخته شدن مردگان از قبر ها و جمع شدن آنها در صحرای محشر دور هم و تا لحظه رسیدن آنها به دم در دادگاه الهی دیگر هیچ زمانی نمی گذرد؟ در ادامه گفت منظورم این است که همه آن اتفاقات همزمان رُخ می دهند، طوریکه فاصله زمانی بین آنها وجود نخواهد داشت؟ با شنیدن این سوال خستگی عجیبی بر وجود اصیل صدرالدین غلبه کرد. کتاب را بست و به گوهر خانم گفت که برای امشب کافیست و یک بوسه هدیه پیشانی گوهر نمود و چراغ را خاموش کرد و با آرزوی دیدن رویا های شیرین برای همدیگر به خواب فرو رفتند.

بپرس