بی دست طلب بدامن پیر زدن
کس را نشود مقام عرفان مسکن
چون رشته که نگشود رهش تا ننهاد
سر بر قدم راست روی چون سوزن.
( از صبح گلشن ص 203 ).
صاحب مجمع الفرس ( سروری ) این کتاب ( مجمع الفرس ) را در سال 1008 هَ. ق. در اصفهان تألیف کرد وآن را در سال 1018 بنام خلاصةالمجمع خلاصه کرده. پس در سال 1032 به هند رفت و سپس در سال 1036 به لاهور و از آنجا به تکمیل آن پرداخت. وی در شعر خود را به سروری متخلص نموده و با این تخلص شعر گفته است. ( از الذریعه ج 9 ص 443 ). رجوع به تذکره نصرآبادی ص 291 و ریاض الشعرا و مرآت العالم و فهرست سپهسالار و کشف الظنون و فهرست ریو شود.سروری. [ س َرْ وَ ] ( حامص مرکب ) ریاست و حکومت و سلطنت و پادشاهی و حکمرانی و فرمانگزاری. ( ناظم الاطباء ). مهتری و بزرگی. ( آنندراج ). بزرگی و خدیوی. تفوق. ( ناظم الاطباء ) :
به سروری و امیری رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
اگر تو ز آموختن سر نتابی بجوید سر تو همی سروری را.
ناصرخسرو.
بر خلق جهان فضل بدین جوی ازیراک دین است سر سروری و اصل معالی.
ناصرخسرو.
نه هرکه بست کمر راه سروری ورزدنه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد.
مسعودسعد.
سروری چون عارضی باشد نباشد پایدارپای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری.
سوزنی.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
سروری بی بلا بسر نشودصفدری بی مصاف برناید.
خاقانی.
چرخ مدوراز شرف عرش مربع از علوطوف در تو میکنند از پی کسب سروری.
خاقانی.
ز هر کس کو به بالا سروری داشت سری و گردنی بالاتری داشت.
نظامی.
سر از دولت کشیدن سروری نیست که با دولت کسی را یاوری نیست.
نظامی.
خدایی کآدمی را سروری دادمرا بر آدمی پیغمبری داد.
نظامی.
از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. ( گلستان سعدی ).بیشتر بخوانید ...