سروب

لغت نامه دهخدا

سروب. [ س َ ] ( هزوارش ، اِ ) هزوارش «سروبا» ، پهلوی «سخون » ، سخن ( یونکر ص 100 ). در رسم الخط پهلوی «سروا» هم خوانده می شود. رجوع کنید به سروا. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). به لغت زند و پازند بمعنی سخن باشد و بعربی کلام گویند. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ).

سروب. [ س ُ ] ( ع مص ) بیرون شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). بیرون شدن و بیرون آمدن. ( المصادر زوزنی ). رفتن. ( دهار ). بیرون رفتن. ( ترجمان القرآن ). بر یک جهت رفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || متوجه چریدن شدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بیرون شدن . وبیرون آمدن . رفتن . یا متوجه چریدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس