سرهم کردن


مترادف سرهم کردن: جور کردن، درست کردن، ترتیب دادن، ساختن، سرهم بندی کردن

معنی انگلیسی:
piece, scrape

واژه نامه بختیاریکا

وا گل وَندِن

فارسی به عربی

رقعة

پیشنهاد کاربران

بپرس