سرنگونی. [ س َن ِ گو ] ( حامص مرکب ) باژگونی. سربزیری : بختم از سرنگونی قلمش چون سخنهای او بلندپراست.خاقانی.
overthrow (اسم)سرنگونی، انقراضdestruction (اسم)خرابی، سرنگونی، تباهی، تخریب، انهدام، ویرانی، اضمحلال، اتلافdebacle (اسم)افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره