با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.
منوچهری.
وآن نی چو مار بی زبان سوراخها در استخوان هم استخوانش سرمه دان هم گوشت ز اعضا ریخته.
خاقانی.
در کیسه های جیب عروسان رود عبیرمانند سرمه دان که در او توتیا رود.
نظام قاری.
شکست رنگ بجای خمار گلها راکه لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد.
سلیم ( از آنندراج ).
|| بمجاز، ظرف کم. ( آنندراج ). || مجازاً، آلت زن. شرم زن. ( فرهنگ فارسی معین ) : میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز.
نظامی.
- سرمه دان عاج ؛ کنایه از اندام نهانی بود بمانند عاج در سپیدی. ( آنندراج ) :تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.
سعدی.