سرمه دان

/sormedAn/

لغت نامه دهخدا

سرمه دان. [ س ُ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) ظرفی که در آن سرمه را نگاه دارند. ( آنندراج ). کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.
منوچهری.
وآن نی چو مار بی زبان سوراخها در استخوان
هم استخوانش سرمه دان هم گوشت ز اعضا ریخته.
خاقانی.
در کیسه های جیب عروسان رود عبیر
مانند سرمه دان که در او توتیا رود.
نظام قاری.
شکست رنگ بجای خمار گلها را
که لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد.
سلیم ( از آنندراج ).
|| بمجاز، ظرف کم. ( آنندراج ). || مجازاً، آلت زن. شرم زن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز.
نظامی.
- سرمه دان عاج ؛ کنایه از اندام نهانی بود بمانند عاج در سپیدی. ( آنندراج ) :
تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.
سعدی.

فرهنگ فارسی

۱ - کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند . ۲ - آلت زن شرم زن .

فرهنگ عمید

کیسۀ کوچکی که در آن سرمه می ریزند.

پیشنهاد کاربران

بپرس