مطرب سرمست را باز هش آوردنا
در گلوی او بطی باده فروکردنا.
منوچهری.
سرسال آمد و سرمست می جود توأم سازوار آید با مردم سرمست فقاع.
سوزنی.
کاس کرم دهد به من و من ز خرمی سرمست کاس از دل هشیار میروم.
خاقانی.
بود سرمست را خوابی کفایت گل نم دیده را آبی کفایت.
نظامی.
در آن صحرا فروخفتند سرمست ریاحین زیر پای و باده بر دست.
نظامی.
ملک سرمست و ساقی باده در دست نوای چنگ میشد شست در شست.
نظامی.
دوش سرمست درآمد ز درم تا قرار من سرگردان برد.
عطار.
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمدغلغل ز گل ولاله بیکبار برآمد.
سعدی.
من از شراب این سخن سرمست ، و فضاله قدح در دست. ( سعدی ).فتنه باشد شاهدی شمعی بدست
سرگران از خواب و سرمست از شراب.
سعدی.
باز در بزم چمن نرگس سرمست نهادبر سر هستی سیمین قدح زر عیار.
ابن یمین.
بنده طالع خویشم که در این قحط وفاعشق آن لولی سرمست خریدار من است.
حافظ.
|| سرخوش. خوشحال. خرم. شادمان : ناله بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیدا کند.
منوچهری.
عاشقان سوی حضرتش سرمست عقل در آستین و جان بر دست.
سنایی.
سرمست عشق سرکشی خاکستری در آتشی در ششدر عذراوشی صد خصل عذرا ریخته.
خاقانی.
سحرگه آن سهی سروان سرمست بدان مشکین چمن خواهند پیوست.
نظامی.
چو عیاران سرمست از سر مهربه پای شه درافتاد آن پریچهر.
نظامی.
ریاحین بر ریاحین باده در دست به شهرود آمدند آن روز سرمست.
نظامی.
سرمست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذرحافظ پشمینه پوش کن.
حافظ.
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان.
حافظ.
|| مغرور. متکبر : از این هنر که نمودی و ره که پیمودی
شهان غافل سرمست را همی چه خبر.
فرخی.
شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب بیشتر بخوانید ...