عمری که مر تراست سرمایه
ویداست و کارهات بدین زاری.
رودکی.
اگر تو نبندی بدین در میان همه سود و سرمایه باشد زیان.
فردوسی.
و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایه وی میگدازد. ( کیمیای سعادت ).نه از او میوه خوب نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه.
سنایی.
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دشنام که خود به خود دهد مردسرمایه آفرین شمارش.
خاقانی.
ز هر نقد کآن بود پیرایه شان یکی بیست میکرد سرمایه شان.
نظامی.
قبله چشم جمال او بود، و سود و سرمایه عمر وصال او. ( سعدی ).با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایه طاعتی ندارم.
سعدی.
مروت زمین است و سرمایه زرع بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی.
|| عمق. عاقبت. نتیجه : چو بی آزمایش نباشد خرد
سرمایه کارها بنگرد.
فردوسی.
|| توانائی. قدرت : نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم.
ناصرخسرو.
|| اساس. پایه :سرمایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی.
سرمایه بد اختر شاه راوزو بند بد جان بدخواه را.
فردوسی.
سرمایه آن ز ضحاک بودکه ناپارسا بود و ناپاک بود.
فردوسی.
|| مایه. رأس مال : به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
|| مبداء. اصل : شیرین بکن این تلخ دل سوخته من
زآن قید که سرمایه شهد و شکر آمد.
سوزنی.
پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایه اقبال و سرمایه جلال. ( سندبادنامه ص 76 ). || قدرو قیمت. بها. ارج : مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان.بیشتر بخوانید ...