سرق

لغت نامه دهخدا

سرق. [ س َ رَ / رِ ] ( ع مص ) دزدی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ).

سرق. [ س َ رَ ] ( ع مص ) پوشیده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || فروهشته شدن : سرقت مفاصله ؛ فروهشته گردید بند اعضای او. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

سرق. [ س َ رَ ] ( معرب ، اِ ) شقهای حریر یا حریر سپید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 182 شود.

سرق. [ س َ رِ ] ( ع اِمص ) دزدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). اسم است از سَرَق َ. ( از اقرب الموارد ).

سرق. [ س ُرْ رَ ] ( اِخ ) یکی از بلوکات اهواز است. اردشیربن اسفندیار در اینجا نهری کنده و در سواحل آن شهرهایی بنا کرده. شهر عمده این بلوک را دورق نامند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

یکی از بلوکات اهواز است

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَرَقَ: دزدی کرد
ریشه کلمه:
سرق (۹ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس