سرعان

لغت نامه دهخدا

سرعان. [ س َ ن َ ] ( ع اِ فعل ) گاهی خبر محض واقع شود و گاهی خبری که متضمن معنی تعجب بود و منه قولهم : لسرعان ما صنعت کذا؛ ای ما اَسْرَع َ.( از ناظم الاطباء ). اسم فعل است مبنی بر فتح. گاه خبر محض بود و گاه خبری که در آن معنی تعجب باشد. ( از اقرب الموارد ). سرعان ذا خروجاً؛ چه زود است بیرون آمدن این. ( مهذب الاسماء ). سَرْعان َ ذا خُروجاً؛ ای سَرُع َ ذا خروجاً، فتحه سَرُع َ را به نون سرعان دادندپس مبنی بر فتح شد و سرعان گاهی خبر محض واقع شود وگاهی خبر متضمن معنی تعجب ، چنانکه گویند: لَسَرْعان َ ما صَنَعْت َ کذا؛ ای ما اَسْرَع َ. ( منتهی الارب ).

سرعان. [ س َ رَ / س َ ] ( ع اِ ) زه کمان. || پی هر دو جانب استخوان پشت است بر شکل موی مجتمع پس آن را از گوشت پاک کنند و از آن زه کمانهای غربیّه سازند، یکی آن سرعانة. || زه قوی و محکم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || زه که از گوشت پشت سازند. || پی که فراهم می آرد اطراف پرها را. ( منتهی الارب ). || موی فراهم آمده در گردن اسب یا پاشنه. || اوایل اسبان که سبقت گرفته باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- سَرعان الناس ؛ اوایل مردمان. ( منتهی الارب ).
- || سبقت و پیشی گیرندگان در کاری. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

گاهی خبر محض واقع شود و گاهی خبری که متضمن معنی تعجب بود و منه قولهم

پیشنهاد کاربران

بپرس