سرشیر

/sarSir/

مترادف سرشیر: خامه، قیماق، نمشک

معنی انگلیسی:
butterfat, clotted cream

لغت نامه دهخدا

سرشیر. [ س َ ] ( اِ مرکب ) چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. ( آنندراج ). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. ( یادداشت مؤلف ). شیراز. ( دهار ). طثره. ( بحر الجواهر ) : چون به حضرت خواجه رسم اول مرا سرشیر دهند. ( انیس الطالبین ص 82 ).
نی خط غبار است که سر زد ز بناگوش
سرشیر حلاوت شده از شیر تو پیدا.
رائج ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

قیماق، چربی روی شیر، خامه، تبدیل کردن به کره
چربیی که روی شیر - که نخست گرم و سپس سرد شده باشد - بندد دمایه .

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِمر. ) چربی ای که روی شیر که نخست گرم و سپس سرد شده باشد بندد، مایه .

فرهنگ عمید

لایه ای از چربی که پس از سرد شدن شیر روی آن می بندد، چرابه، قیماق.

فرهنگستان زبان و ادب

{clotted cream} [علوم و فنّاوری غذا] فراوردۀ شیری حاوی 55 درصد چربی و مقداری پروتئین که بافتی پخشینه ای دارد

واژه نامه بختیاریکا

تو شیر

مترادف ها

cream (اسم)
زبده، خامه، کرم، کرم رنگ، سرشیر، هر چیزی شبیه سر شیر

top milk (اسم)
سرشیر، رویه شیر، روشیر

top of the milk (اسم)
سرشیر

فارسی به عربی

دهن

پیشنهاد کاربران

خامه
سرشیر، لایه چربی است که روی شیر جمع می شود. این چربی در واقع از ذرات چربی موجود در شیر است که به دلیل سبکی، به سطح شیر می آیند. سرشیر طعمی خامه ای و دلچسب دارد و به دلیل چربی بالا، کالری زیادی نیز دارد.
چربی سرشیر به طور میانگین ۶۰٪ است.
انگلیسی: Kaymak
سرشیر
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( برهان ) . به آن معنی باشد که نقاشان چون خواهند نقشی از صفحه برگیرند کاغذی بسیار نازک بر آن صفحه نهند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند، پس منقش سازند. ( انجمن آرا ) . کاغذ تنک یا پوست آهو که نقاشان بر نقشی یا تصویری دیگر گذاشته نقش آن بردارند، و گاهی خوشنویسان نیز چنین کنند. ( آنندراج ) ( غیاث ) . کاغذی چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحه تصویر گذارند و با قلم موی نقش و طرح آنرا بردارند. ( ناظم الاطباء ) . چربک. ( فرهنگ نظام ) . کاغذ چرب که بر روی نقشی یا خطی افکنند و از آن نقش بردارند :
...
[مشاهده متن کامل]

ورق به خامه نقاش داده چربه سور
ز بس که گرده او کرده برق جولانی.
ملاطغرا ( در تعریف دلدل از آنندراج ) .
و رجوع به چربک شود. || پرده ای که بر روی شیر بندد و آنرا قیماق گویند. ( برهان ) . سرشیر که بترکی قیماق گویند. ( انجمن آرا ) . چربی که بر روی شیر بندد و بهندیش ملائی گویند. ( شرفنامه منیری ) . قیماق و پرده ای که بر روی شیر بندد. ( ناظم الاطباء ) . چربک. پرده چربی روی شیر که سرشیر گویند :
باز بر خمره دوشاب زن و روغن خوش
آنزمان دست بسوی عسل و چربه درآر.
بسحاق.
و رجوع به چربک شود. || چربی. || چرخه و دور. ( ناظم الاطباء ) .
چربک. [ چ َ ب َ ] ( اِ ) مصغر �چربه � است که چربه نقاشان باشد، و آن کاغذی است بسیار تنک و چرب که نقاشان بر روی صفحه تصویر یا نقشی با خط خوب گذارند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . به آن معنی باشد که نقاشان چون خواهند نقشی از صفحه برگیرند کاغذی بسیار نازک بر آن صفحه نهند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند پس منقش سازند. ( انجمن آرا ) . چربه باشد و آن چنان است که کاغذ حریر تنک را چرب کرده بر صفحه تصویر یا نقاشی یا خط نهند و بقلم مو نقش آن بردارند. ( جهانگیری ) . چربه نقاشان. ( غیاث ) . کاغذ یا حریر نازک که نقاشان چرب کرده بر نقشی نهند و با قلم طرح آنها بردارند. ( فرهنگ نظام ) :
تا نشان از خامه مانی دهد فصل بهار
وز زرافشان چربک قارون شود باد خزان .
ذوالفقار شیروانی ( از انجمن آرا ) .
و رجوع به چربه شود. || نان تنکی را گویند که در میان روغن بریان کرده باشند، و بیشتر آنرا به روح اموات تصدق نمایند. ( برهان ) . نان تنکی که در روغن بریان کنند و با حلوا خورند و به ارواح مؤمنان بخش کنند تا ثواب اخروی یابند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) . نان تنک که بروغن بریان کنند و بهندی �پوری � گویند. ( غیاث ) . نان تنکی که در روغن بریان کرده بروح مرده ها فرستند. ( ناظم الاطباء ) . نان تنکی که در روغن بریان میشده و با حلوا خورده میشد و بیشتر نان و حلوای نذری بوده. ( فرهنگ نظام ) :
نسیم چربک و حلوا بمردگان چو رسد
ببوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور.
بسحاق اطعمه ( از جهانگیری ) .
|| سرشیر را هم گفته اند که قیماق باشد. ( برهان ) . سرشیر که بترکی قیماق گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . سرشیر بود و آنرا چربه نیز گویند و بترکی قیماق ، و بهندی �ملاهی � خوانند. ( جهانگیری ) . سرشیر که بهندی �ملاهی � گویند. ( غیاث ) . سرشیر و قیماق. ( ناظم الاطباء ) . سرشیر که چربی جمعشده روی شیر است. ( فرهنگ نظام ) . چربی. خامه. سَرتُی ( چربی روی شیر سرد و نجوشیده ، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ) . و رجوع به چربه شود.

شمه. [ ش ِ م َ / م ِ ] ( اِ ) سرشیر. قیماق. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . سرشیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . || اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند و غلظتی
...
[مشاهده متن کامل]
دارد. کال. || شیری که بخودی خود و بدون دوشیدن از پستان بچکد. ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) .

شمه
در گویش بندری مَسک گویند
Clotted cream
چربک
نمشک
top cream

بپرس