زمین ز تنگی همچون دلی شده غمگین
هوا ز گرمی همچون سری شده سرسام.
مسعودسعد.
این علت جان بین همی علت زدای عالمی سرسام وی را هر دمی درمان نو پرداخته.
خاقانی.
بیمار دل است و دارد از کفرسرسام خلاف و درد خلان.
خاقانی.
تب مرا گفت که سرسام گذشت من پس آن شوم انشأاﷲ.
خاقانی.
سودای دلش بسر درآمدسرسام سرش بدل برآمد.
نظامی.
دماغ زمین از تف آفتاب به سرسام سودا درآمد ز خواب.
نظامی.
شهدی که ز سر نشتر زنبور بجستست سرسام ز پی دارد اگرچند گزیدست.
عطار.
گفت اسبابی پدید آرم عیان از تب و قولنج و سرسام و سنان.
مولوی.
ترا سرسام جهل است و سخن بیهوده میگویی حکیمی نیست حاذق تا که درمانی کند در وقت.
سلمان ساوجی ( از شرفنامه ).