سررشته دار
مترادف سررشته دار: مباشر، حسابدار، محاسب، کارپرداز
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
دفتردار، حسابدار، کارپرداز، رشته کاردردست
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کارپرداز.
مترادف ها
سررشته دار
سررشته دار، مامور پرداخت
سر رشته دار
پیشنهاد کاربران
محاسب
آن که سررشته کارها را بدست دارد.
دست اندر کار
یک واژه ی جایگزین خوب و کاربردی برای ( سیاست مدار ) و ( رئسا: هیئت رئیسه ) و از این دست نیز می باشد.
دست اندر کار
یک واژه ی جایگزین خوب و کاربردی برای ( سیاست مدار ) و ( رئسا: هیئت رئیسه ) و از این دست نیز می باشد.
سررشته دار: کارگزار. دست اندرکار. حکومتگر. کارگزار حکومتی. کارآموخته. کار بلد. کارگردان. کارگردان ویژهکار. کارشناس. کاردان، ویژهکار. کارشناس امور. کارگزار ویژهکار. ویژهکار. رهبر. متخصص. استاد. برگزیده. کارمند کارشناس. کارفرما.