سردمهری. [ س َ م ِ ] ( حامص مرکب ) بی محبتی. بی رحمی : چشم بگذار بر من ای سره مردسردمهری مکن به آبی سرد.نظامی.لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری.نظامی.بسی گردنان را ز گردن کشان زد از سردمهری به یخ بر نشان.نظامی.