سردمدار
/sardamdAr/
مترادف سردمدار: رئیس، سرپرست، رهبر، خانقاه دار
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] صاحب خانقاه.
۳. [قدیمی] پاتوق دار.
پیشنهاد کاربران
محفل گردان
لهجه و گویش تهرانی
سردمدار
لهجه و گویش تهرانی
سردمدار
خلیفه
لهجه و گویش تهرانی
سرکارگر ( نانوائی و قنادی و . . . ) ، سرپرست شاگردان ( قهوه خانه، مدرسه )
لهجه و گویش تهرانی
سرکارگر ( نانوائی و قنادی و . . . ) ، سرپرست شاگردان ( قهوه خانه، مدرسه )
رهبر، سر دسته، رئیس
سردسته، جلوتر از دیگران، اولین نفرات در انجام کاری، جلودار، پیشوا، رهبر
سردم دار. املاءِ نامناسبِ سردمدار.