کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز
آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست.
طاهر غنی.
|| متأمل. ( آنندراج ). غمگین : بنفشه وار نشستن چه سود سردرپیش
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
سعدی.
|| سربزیر : کمربندد قلم کردار سردرپیش و لب برهم
بهر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد.
سعدی.
مباش غره و غافل چو میش سردرپیش که در طبیعت این گرگ گله بانی نیست.
سعدی.
|| بی اعتنا. سرکش : دل منه بر جهان که دور بقا
میرود همچو سیل سردرپیش.
سعدی.