سرد گفتن. [ س َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) درشت و ناسزا گفتن. دشنام گفتن : و این مهتران را که رنجه نیارستندی داشتن دشنام دادندی و سرد گفتندی و خیو بر رویشان انداختندی. ( ترجمه ٔتاریخ طبری ). و دوستی با تو حرام کردم که تو به انجمن محمد شوی و چون او در انجمن نشسته باشد سرد گوی وخیو بر روی وی انداز. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). بدو گفت کای مهتر پرخرد ز تو سرد گفتن نه اندرخورد.
فردوسی.
از آن سرد گفتن دلش تنگ شد رخانش ز اندیشه بیرنگ شد.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
درشت و ناسزا گفتن دشنام گفتن
پیشنهاد کاربران
سرد گفتن ؛ سخن ناسزا و بد گفتن. سخن بی سرو ته و یأس آور گفتن : گر از من کسی زشت گوید بدوی ورا سردگوید براند ز روی. فردوسی. اگر سرد گویمت در انجمن جهاندار نپسندد این بد ز من. فردوسی. پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. ( تاریخ بیهقی ) .