همان لحظه برجای هفتاد مرد
ز جنبش فتادند و گشتند سرد.
نظامی.
چون شنید آن مرغ کآن طوطی چه کردهم بلرزید و فتاد و گشت سرد.
مولوی.
|| از کاری واسوختن. از اثر افتادن : بدو گفت گشتاسب کاین سرد گشت
سخنها ز اندازه اندرگذشت.
فردوسی.
- هوای دل سرد گشتن ؛ دل برگرفتن. بی میل شدن : ز میلی که باشد زنان را به مرد
هوای دلش گشت یکباره سرد.
نظامی.