سرد گردیدن. [ س َ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) مقابل گرم گردیدن. || غمگین شدن. آزرده شدن : چون ترا دید زردگونه شده سرد گردد دلش نه نابیناست.رودکی.وزین کارها تو بکردار خویش نگردی همی سرد زین روزگار.ناصرخسرو. || خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار : دشمنان در مخالفت گرمندو آتش ما بدین نگردد سرد.سعدی.